
رز و جولیکا پارت ۱

جولیکا:همه چیز از اون موقع شروع شد که کلاس اول بودیم.همه بهم میگفتن ترسناک و یا هیولا ................. یا مثلاً چرا چشم قرمز داری.....تو خیلی عجیبی و از این جور حرفا.......... همه ازم می ترسیدن....وخلاصه خیلی اون سال و سال بعدش و همچنین سال بعدش خیلی بهم بدگذشت ......... ما رفتیم کلاس چهارم دبستان دیگه کم کم داشت وسطایت سال میشد.همه چیز بد بود تا اینکه یه دختر به اسم رز اومد و ازم پرسید که باهام دوست میشی؟؟؟؟؟🤔🤔🤔🤔🤔 من خیلی تعجب کردم و نمیدونستم چی بگم.................. توی ذهن جولیکا:.😮😮😮😮 باهاش دوست بشم یا نشم؟؟؟ جولیکا: میشه تا فردا صبرکنی؟ رز:باشه. پایان.اگه کم بود ببخشید.کاور خوبه یا عوض کنم؟قول نمی دم.پارت بعد رو کی می دم. بای.🖐️🖐️🖐️